خسرو سينايي؛ راه‌برِ فانوس به دست

جامع ترين اخبار گردشگري جهان را در اين وبلاگ مطالعه نماييد

خسرو سينايي؛ راه‌برِ فانوس به دست

۱۰ بازديد

“او يكي از صادق ترين ، تحصيل كرده ترين ، نجيب ترين و عميق ترين افرادي بود كه من ملاقات كرده ام. او يكي از نجيب ترين افرادي بود كه ايران تاكنون ديده است. او دنيا را ديده بود ، كتاب مي خواند ، تجربه مي كرد ، به داخل سفر مي كرد. و خارج …

خسرو سينايي؛ راه‌برِ فانوس به دست https://majale-rooz.ir/2021/03/خسرو-سينايي؛-راه‌برِ-فانوس-به-دست/ مجله روز Tue, 30 Mar 2021 19:03:46 0000 عمومي https://majale-rooz.ir/2021/03/خسرو-سينايي؛-راه‌برِ-فانوس-به-دست/ “او يكي از صادق ترين ، تحصيل كرده ترين ، نجيب ترين و عميق ترين افرادي بود كه من ملاقات كرده ام. او يكي از نجيب ترين افرادي بود كه ايران تاكنون ديده است. او دنيا را ديده بود ، كتاب مي خواند ، تجربه مي كرد ، به داخل سفر مي كرد. و خارج …

“او يكي از صادق ترين ، تحصيل كرده ترين ، نجيب ترين و عميق ترين افرادي بود كه من ملاقات كرده ام. او يكي از نجيب ترين افرادي بود كه ايران تاكنون ديده است. او دنيا را ديده بود ، كتاب مي خواند ، تجربه مي كرد ، به داخل سفر مي كرد. و خارج ، او چراغ قوه داشت و براي نشان دادن راه ايستاد. “او يك رهبر بود.”

به گزارش مجله روز ، مهرداد اسكويي ، مستندساز و عكاس ، در يادداشتي در سالنامه روزنامه مشرق وي درباره خسرو سينايي نوشت: “اولين روزي كه او را ملاقات كردم ، در كلاس بودم. در آنجا بود كه احساس كردم عشق عميق او به شعر ، موسيقي ، فيلم و وطنش ، ايران است. آن روز شاگرد او باش و من همچنان دانش آموز او تا روزي كه ترك كرد. برخي از افراد در جهان تحصيلات ، كلاس ها و دانشگاه ها با من ماندند ، آنها معلمان من باقي ماندند و من آنها را مديون بقيه جهان هستم. زندگي من. او يكي از آنها بود ، خسرو سينايي.

از او وطن پرستي را آموختم ، سينما را آموختم ، موسيقي را دوست داشتم و به درستي موسيقي گوش مي دادم ، و شعر را ياد گرفتم – كه تا قبل از مرگ عاشق قديمي او بود – و شعر را ياد گرفتم. او از سينما به سينما به شعر رفت. او با عشق از شعر صحبت كرد ، از زندگي صحبت كرد ، از زمان و مردم و وطن صحبت كرد و با همه اينها به استقبال مرگ رفت.

وي گفت: “با تمام علاقه اي كه به سينما دارم ، دوست دارم” قطار زمستاني “را انجام دهم ، اما ديگر نمي توان فيلم ساخت. با داشتن يكي دو شعر از كتاب “اتاق صورتي” ، علاقه مند شدم كه فعاليتي را با او شروع كنم و شعرهاي او را بخوانم و كتاب صوتي “يادگاري” آخرين خاطره او براي شعرها ، تجربيات ، صداي او و موسيقي اش بود. .

و من از آغاز يكي از شعرهاي او به نام “در مهتاب” از همان كتاب “اتاق صورتي” متعجب شدم:

من هيچ شكايتي ندارم

شما از اين باهوش تر بوديد

عاشق بودن

من بيشتر عاشقش بودم

خردمند بودن

اين قطعه كوچك مرا در ابتداي شعر سوزاند. او عمق تجربه خود را نشان داد. عمق دروني تجربيات آنها. با هم بود كه تصميم گرفتيم كتاب صوتي “يادگاري” را دو صدا بخوانيم ، او كارگرداني مي كرد ، شعرهاي او موسيقي او بود و به من مي گفت كجا بخوانم ، كجا نخوانم و چگونه بخوانم.

و من هنوز هم وقتي از اشعار آنها گوش مي دهم متنفرم و هر وقت آنها را مي شنوم چيز جديدي ياد مي گيرم. هر وقت معناي جديدي از اين شعر و معناي جديدي را مي فهمم.

با خسرو سينا ، من ، وجود ناآرام و ذهنم آرام شد. وقتي صداي او ، تجربيات ، غمها و شعرهايش را شنيدم. بعد از صحبت با او احساس پر بودن از تجربه و انرژي كردم. من مي خواستم وقتي خانه را ترك كردم يك فيلم بسازم ، آموزش بدهم ، تحقيق كنم. من مي خواستم حركت كنم و كاري انجام دهم ، و اين جادوي خسرو سينا بود.

او با سخنان خود شما را پر از زندگي ، انرژي و حركت كرده است. او يكي از صادق ترين ، مودب ترين ، اصيل ترين و عميق ترين افرادي بود كه من ملاقات كرده ام. او يكي از نجيب ترين افرادي بود كه ايران تاكنون ديده است. او دنيا را ديده بود ، كتاب مي خواند ، آزمايش مي كرد ، به داخل و خارج سفر مي كرد ، چراغ قوه داشت و جلوي او ايستاده بود تا راه را نشان دهد. او يك رهبر بود و بسياري عاشق او مي شدند ، او مانند يك عاشق زندگي مي كرد و چيزهاي زيادي را آموخت. آنها آزمايش كردند و خوشحال بودند كه اين فرد دوست ، معلم ، پدر ، همسر و همراه آنها است.

وي عزيمت خود را پايان نداد و قول آغاز جديدي در زندگي دانشجويان خود را داد و اين آغاز پيشنهادهاي مختلفي براي فرهنگ ايراني خواهد داشت. او براي ادامه راه خسرو سينا دانه اي در ذهن و قلب آنها كاشت. براي ادامه انسانيت و عشق به ميهن ، سينما ، شعر ، موسيقي و بالاتر از همه مردم.

من كوچكترين شاگرد او بودم و بهترين درسها را از او آموختم. من تا زنده ام هميشه ياد و نام او را زنده نگه مي دارم.

وقتي خيلي خسته مي شوم ، افسرده مي شوم و رنج مي برم ، بعد از گذراندن هر آنچه او به من آموخت و به من گفت ، دوباره انرژي دارم و مي بينم كه او با فانوس در دست ايستاده است ، خيلي دور است تا راه را به من نشان دهد و سعي مي كنم انجام دهم آي تي. بگذار قدم بزنم. فقط معلم من نبود ، فقط معلم من ، كسي بود كه به من زندگي ، دانش ، فيلم ، شعر و موسيقي را آموخت و به من آموخت كه راه را از شعر به فيلم و از يك فيلم به فيلم ديگر باز كنم. “خوشحالم كه معلمي مثل او داشته ام و خوشحالم كه تا آخر عمر شاگرد او بوده ام و هستم.”

انتهاي پيام

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.