آنها در مورد قيمت بالا و شرايط بد اقتصادي صحبت مي كنند. آنها درباره قيمت هايي كه صبح روي ميوه و سبزي ديدند مي گويند: “كيلويي انگور 60 هزار تومان؟” “كيلويي پنير 100000 تومان!” با حقوق بازنشستگي ، آنها يك ماه را صرف صحبت در مورد مشكلات مي كنند. همه آنها گوشه اي از صندلي …
«از عمر من بگير و به بچههام بده» https://majale-rooz.ir/2021/10/از-عمر-من-بگير-و-به-بچههام-بده/ Sat, 02 Oct 2021 03:09:46 0000 عمومي https://majale-rooz.ir/2021/10/از-عمر-من-بگير-و-به-بچههام-بده/ آنها در مورد قيمت بالا و شرايط بد اقتصادي صحبت مي كنند. آنها درباره قيمت هايي كه صبح روي ميوه و سبزي ديدند مي گويند: “كيلويي انگور 60 هزار تومان؟” “كيلويي پنير 100000 تومان!” با حقوق بازنشستگي ، آنها يك ماه را صرف صحبت در مورد مشكلات مي كنند. همه آنها گوشه اي از صندلي …
آنها در مورد قيمت بالا و شرايط بد اقتصادي صحبت مي كنند. آنها درباره قيمت هايي كه صبح روي ميوه و سبزي ديدند مي گويند: “كيلويي انگور 60 هزار تومان؟” “كيلويي پنير 100000 تومان!” با حقوق بازنشستگي ، آنها يك ماه را صرف صحبت در مورد مشكلات مي كنند.
همه آنها گوشه اي از صندلي پارك مي نشينند و به چيزي فكر مي كنند ، يا بازي كودكان را تماشا مي كنند يا با ناراحتي به زوج هايي كه دست در دست هم راه مي روند نگاه مي كنند. برخي شطرنج بازي مي كنند و برخي ديگر از تورم صحبت مي كنند.
او دست و سر خود را روي عصا مي گذارد و چشمان خود را تا انتهاي جام در چشمانش نگه مي دارد. او تنها زندگي مي كند و همسرش سالهاست مرده است ، دو فرزند دارد كه هر كدام ازدواج كرده اند و گهگاه به ديدار پدر قديمي خود مي رود. او بازنشسته است و از صبح تا شب در پارك نزديك خانه اش وقت مي گذراند. او 90 ساله است و بيان اين كلمات براي او مشكل است.
– پدر جان ، صبح كه بيدار مي شوي چه مي كني؟
سمعك خود را نشان دهيد. من نمي توانم بشنوم من س questionsالاتم را بلندتر مي پرسم ، او هنوز گوش نمي دهد. دوستم كه سنش هم بالا است و آن طرف روي صندلي نشسته است به من كمك مي كند.
– وقتي صبحانه مي خورم ، هر وقت خسته مي شوم مي آيم در پارك مي نشينم.
– چرا س questionsال مي كني؟
– خبرنگار من جمعه روز جهاني بهداشت است
– خوب ، هركسي كه مي خواهيد باشد ، ما چيزهاي بد نمي گوييم. من تنها هستم ، كسي را ندارم. دخترم شوهر دارد و هفته اي دوبار به من غذا مي دهد. كه من خودم لباس هايم را جمع آوري ، تميز و شستشو مي دهم.
– چرا ماسك مي زدي؟
– من عادت نكردم. از خدا مي خواهم زندگي ام را راحت كند. براي بيماري بايد ماسك بزنيد. اگر از خدا خسته شوم ، به آن دنيا مي روم ، اين دنيا براي من جذابتر است. من واكسن نزدم حالم از اين دنيا بهم ميخوره من نه گوش دارم ، نه چشم ، نه پايي. به نظر من مردن راحت تر است. توجه كرديد؟ زندگي چه فايده اي دارد؟ مرگ من با زندگي من تفاوتي ندارد.
سرش را روي عصا مي گذارد و به بچه هايي كه توپ بازي مي كنند خيره مي شود.
بر اساس آمارهاي هشداردهنده در ايران ، 5 درصد از افراد مسن در سال 1976 به مدت 43 سال ، يعني در سال 1998 به 10 درصد رسيده اند. طبق برآوردها ، در 21 سال ، يعني در سال 1420 ، اين جمعيت به 20 درصد از جمعيت خواهد رسيد. كل جمعيت كشور
به گفته عليرضا رئيسي ، معاون وزير بهداشت ، از هر 11 نفر يك نفر در سال 2019 بالاي 65 سال داشت و اين تعداد در سال 2050 به 6 نفر افزايش مي يابد. اين تعداد بسيار مهم است و بايد براي همه افراد مسن برنامه ريزي شود.
اما حال سالمندان چگونه است؟ يكي از آنها كه بيشتر وقت خود را در پارك مي گذراند ، به مجله روز گفت: “از هر صد نفر يك نفر راضي نيست.” من 72 سال دارم و بعد از بيدار شدن خريد روزانه انجام مي دهم. بعد از 28 سال دستمزد من 3 ميليون و 800 هزار تومان است. مطمئناً من 50 سال كار كردم ، اما مي گويم 28 سال بيمه. با اين پول چه مي توان كرد؟ ما كه طلا نمي خوريم از همان غذاهاي معمولي استفاده مي كنيم. من همچنين مي خواهم دست همسرم را بگيرم تا به سفر بروم و از آن لذت ببرم ، اما با چه پولي؟ اگر بخواهيم با اين حقوق به خانه سالمندان برويم ، آنها ما را نمي پذيرند. من سه فرزند دارم. راستش را بخواهيد ، فرزندان آدم ابتدا از شما مي پرسند بعد از اين همه سال چه داريد؟
– براي چه روزنامه اي مي نويسيد؟
– مجله روز
– حقوقتان چقدر است؟
– يكي ديگه از تو
– آيا تزئين آن دشوار است؟
– يعني چي؟
– ناخن هاي خود را ، جلوي اين آسمان و اين برنامه ها را رنگ كنيد. نامزدي ، شوهر داري؟
– نه
– اگرچه شما خوب هستيد ، اما اكنون هيچ كس به شما نمي آيد. جوانان فعلي كه توان خريد خانه را داشتند كجا بودند؟ امروزه ، پسران ابتدا بايد ملاقات كنند و سپس مي توانند ازدواج كنند. مراقب باشيد كلاه روي سرتان نگذاريد. چرا به جوانا ، پيرا آمدي؟ ما پير هستيم ، اما جوانان حتي نمي توانند ازدواج كنند. وقتي خونم را خريدم 27 ساله بودم ، اما اكنون پسر 47 ساله ام خانه به خانه اجاره مي دهد. خانم ، همه به نوعي زندگي را مي بينند و آنچه ما مي گوييم حرف همه نيست. مي دانيد در 72 سالگي هيچ چيز با پول حل نمي شود. به عنوان مثال ، من نمي دانم افسردگي چيست ، اما به محض اين كه حوصله ام سر رفت ، اين نوع ديگري از بيماري است. من حتي نمي خواهم زني را كه 50 سال با من زندگي كرده است به پزشك ببرم. هر زمان كه مي خواهم به سفر بروم ، اصلا مشخص نيست كه چه زماني مي توانيم به آنجا برويم. همسرم ديابت دارد و بايد انسولين مصرف كند. من خودم همه چيز را دارم ، از پروستات گرفته تا فشار خون بالا و ديابت نوع 2 ، معتاد نيستم.
دوستش كه روي صندلي دور افتاده نشسته است به حرف ما گوش مي دهد و مي گويد: “من 75 ساله و اقليت هستم ، خدا را شكر ، ما از زندگي ام راضي هستيم.”
مرد بزرگ ديگري كه صداي او را مي شنود از جلو فرياد مي زند: “خوب ، البته او بايد راضي باشد.” مي داني چند تريلر دارد؟
او با صداي بلند مي خندد ، “روغن مي آورم ، راننده دارم. الحمدلله. من اينجا خانه اي دارم ، من همچنين در اراك و ارمنستان خانه دارم. من چهار دختر دارم ، همه داراي مدرك كارشناسي ارشد هستند كه يكي از آنها زنده است در دوبي و ديگري در آلمان و دو نفر ديگر ايراني هستند. “هفته اي دو بار ، من و دوستانم به دماوند مي رويم و كباب فروشي مي كنيم.”
پيرمردي كه جلوي حرفه خود پريده بود ، اكنون در كنار ماست. او 73 ساله است و مي گويد: “من از صبح تا شب افسرده هستم. شب نمي خوابم. نيمي از بچه هاي آمريكايي ام از سر راه خارج شده اند و ما نمي توانيم به ديدن آنها برويم يا با آنها صحبت كنيم.”
او دو بار واكسينه شده است و تاج را از دست داده است: “از زماني كه تاج آمد ، زندگي ما سخت تر شد ، گويي خوشبختي وجود نداشت ، هيچ كس خونريزي نداشت و ما نمي توانيم جايي برويم. چه سرگرمي وجود دارد مي تواند زندگي براي من يكنواخت و خسته كننده شده است. قبل از كرونا ، ما به مسافرت رفتيم ، ورزش كرديم ، اما اكنون ، از ترس كرونا ، فقط به همان پارك مي رسيم و احساس فاصله مي كنيم و با ماسك تا شب براي بازگشت به خانه. ما هنوز با اين اميد زندگي مي كنيم كه راه باز شود ، وضعيت در كشور بهتر خواهد شد. در نهايت ما با اميد زندگي مي كنيم. “خدا را شكر ، من سالم هستم ، فرزندانم آنها سالم هستند و زندگي من خوب پيش مي رود “
پيرمرد بعدي وقتي صداي روزنامه نگار را شنيد ، دارو را از جيبش بيرون آورد و برايم آورد: “خانم ، اين دارو را نگاه كن ، من 125000 تومان پرداخت كردم. حساب ها ، من بازنشسته هستم و حقوق دارم. چهار ميليون در ماه ، به طوري كه اين موارد مردم را آزار مي دهد. كسي كه پول دارد ، زندگي براي او راحت تر از كسي است كه ندارد. اگر به خودم بازگردم ، حقوق بازنشستگي من هشت روز به طول مي انجامد ، بقيه را بايد هزينه كنم ، اگر خدا وصيت نامه من 70 ساله هستم ؛ “وقتي زندگي آنطور كه بايد باشد ، مردم راضي هستند ، اما در كشور ما ، وقتي به بازار مي رويد ، شگفت زده مي شويد و قيمت ها را مي بينيد. متأسفانه هيچ نظارتي وجود ندارد. “
در حال حاضر دو صندلي براي برخي از سالمندان وجود دارد كه هركدام حرفه اي دارند كه مي گويند “در 70 سالگي دو ميليون و هشتاد و دو هزار تومان حقوق مي گيرم. 45 سال راننده اتوبوس بودم. خدا را شكر” اگر خانه نداشتم آيا اين پول را براي خونم به من مي پرداختند؟ چند روز پيش كيلويي پنير 100 هزار تومان خريدم! حقوقم چقدر بالا رفت؟ ما در بدبختي زندگي مي كنيم. من خوشحال نيستم ، هيچ كنترلي وجود ندارد. “ما زندگي را شروع مي كنيم تا به پايان برسيم و برويم.”
دوستش حرفش را قطع مي كند:
– اين را نگو ، همه ما را مي برند
– ما به مرز پرتگاه رسيده ايم ، كه بدن ما به پايان مي رسد.
وي ادامه مي دهد: “من 45 سال كار كردم ، اما وقتي مي خواستم بازنشسته شوم به من گفتي كه 16 سال سابقه كار داري. 60 سال پيش ، من خانه اي 50 متري با 1300 تومان خريدم. حالا ، يك خانه 45 متري هزينه دارد 45 ميليون “چرا؟ چه كسي قيمت مورد نظر شما را تعيين مي كند! ما پول را به ريال مي گيريم و آن را براي دلار خرج مي كنيم. خدايا ، ما آنقدر خوب هستيم كه صدايمان را نمي شنويم. من هفت نوه دارم. زماني وجود دارد كه بين خون و ما نان مي خريديم. در كنار فروشگاه اسباب بازي ، كه 70 اسباب بازي در گران ترين اسباب بازي ارائه مي دهد ، نوه هاي من يكي يكي را مي گيرند و از فروشگاه خارج مي شوند. من آنها را مي خريد يا به آنها مي گويم كه بروند. اگر من بگويم نمي توانم بخريد ، آنها تحقير مي شوند و برايشان پيش مي آيد كه پدربزرگ ما براي ما اسباب بازي نخريده است. اگر من براي دو نوه ام 140،000 تومان بپردازم ، حقوق من دو روز خواهد بود. پس چگونه مي توانم خوشحال باشم؟ ” سن ، تا به حال من نتوانستم جزيره كيش را ببينم “.
دوستش كه صحبت هاي ما را مي شنود در ميانه گفتگو مي پرد: “آقا چرا كيش؟ چرا اينقدر پيش مي رويد؟ خود آبعلي مي گوييد. در كشور ما افراد مسني وجود ندارد و انتظار دارد دولت محترم افزايش يابد. او مي گويد: “وقتي به بيمارستان مي رويد پول نداريد. پيرمرد مي خواهد يك لقمه نان براي خدا تمام شود. به محض اينكه بتوانيم نان سنگك بخريم. من از داروي كم خوني استفاده مي كنم. 20000 تومان و در حال حاضر 120.000 تومان است. خانم من براي انجام آنژيو رفته و 700000 تومان پرداخت كرده است. يك پيرمرد از كجا بايد آن را دريافت كند؟ همه افراد مسن كه بيمار هستند. گاهي اوقات وقتي بيمار مي شويم بايد تحمل كنيم درد ما به اين دليل است كه ما پول نداريم به پزشك مراجعه كنيم يك فرد 65 ساله و همسر بيمه نشده اش بايد چه كنند؟ چرا يك فرد مسن بايد در 70 سالگي بفروشد؟ آيا آنها مي توانند كاري انجام دهند؟ امروز ، تخم مرغ 60 هزار تومان داشت ، حالا اگر فردا 70 هزار تومان باشد ، كسي آن را نمي شنود. “فقط بنويس به خدا مراجعه كنيد تا هزينه را متوقف كند “.
كمي دورتر از مردان ، زنان مسن كنار هم نشسته اند و گرم صحبت مي كنند. وي بازنشسته ، 66 ساله است و چهار ميليون تومان حقوق دريافت مي كند. همسرش سالهاست مرده است. شيريني زندگي بر قلب او چيره شده است و او مبتلا به ديابت است ، قلبش سخت كار مي كند و برخي از داروهاي خود را به سختي خريداري مي كند. او مدتي است كه از افسردگي شديد رنج مي برد و 22 روز در بيمارستان بستري است ، اكنون قرص هاي عصبي مصرف مي كند و با دارو دچار افسردگي شده است.
– آيا قصد سفر داريد؟
– من تا پايان ماه به سختي حقوقم را مي گيرم ، اما اگر شبكه اي در تهران وجود داشته باشد ، به آنجا مي روم ، اما خارج از تهران ، هزينه بالا مي رود و ديگر نمي توانم بروم.
زني كه در كنارش نشسته 72 ساله است: “وقتي پرونده ام را باز مي كنم و اين دنياي آشفته را مي بينم ، خدا را شكر مي كنم و از خودم راضي هستم و احساس خوبي دارم ، اما اين دنيا مكان عجيبي است. شوهرم فوت كرد 34 سال پيش و من خودم دو فرزندم را بزرگ كردم ، ايمان و اعتماد من به خدا مرا به فرزند دوم رساند ، ديگر ازدواج نكردم زيرا روح من فرزندان من بود ، من هم شغلي نداشتم ، دو گياه داشتم. خانه و اجاره يك كارخانه براي من سخت بود. گاهي اوقات يكي خسته مي شود و از همه چيز متنفر است ، اما به محض اين كه تحت تأثير اين افكار قرار گرفتم ، موفقيت فرزندانم باعث شد من ادامه دهم. من در اين سن منتظر مرگ هستم. من اصلا از اين دنيا خوشم نمي آيد و هميشه به خدا مي گويم: “خدايا ، تو تا اينجا دستم را گرفته اي و مرا مي بري. من ديگر نمي خواهم زندگي كنم. نمي خواهم دوباره دنيا را ببين از صبح دير وقت تنها در خانه ns در شب كجا بايد بروم؟ گاهي بچه ها سرشان را تكان مي دهند و خدا را شكر مي كنند. ناراضي نيستم ، اما وقتي مي بينم نوزادم ماهي دو ميليون تومان براي دارو مي پردازد ، احساس شكستگي مي كنم. اوه ، شايد هيچكس فكر نكند پير شده است. مي داني ، دخترم ، زندگي براي ما تغيير كرده است و ما هميشه در يك روال عادي هستيم. من هميشه با ترس و لرز خريد مي كنم. من به اندازه خودم سواد ندارم. وقتي مي رسم و خريدم را مي بينم ، متوجه مي شوم كه مثلاً فروشنده 40 هزار تومان ديگر كشيده است. آدم بيشتر از اين كه زندگي پر از آن باشد ، اين چيزها را مي بيند. “من از جايي نمي ترسم كه سرم را بپوشانند.”
اكنون تاريك شده است و افراد مسن در پارك در حال كاهش هستند و هر يك از آنها به خانه مي روند تا در صورت فردا دوباره ملاقات كنند.
انتهاي پيام